خزان عاشق
مقدمه
با آمدن یار زمستان عاشق هم بهار خواهد شد
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
آخرین تغییرات:
توسطحسین مفیدی فر
نسخه چاپی شعر

به دورانی که روزش سرد و تار است
اگر آیی زمستان هم بهار است
بیا بر دل قرار و مرهمی بخش
که دل از شوق جانان بی قرار است
نمی دانم کجایی کی بیایی
از این رو مشکل ما انتظار است
به کام ما نیاید طعم شیرین
قطاب و گز به هجران ناگوار است
ندارد رونقی قند و عسل نیز
که اکنون عصر لبهای نگار است
نه تنها من طمع بر بوسه دارم
خریدار لبانت بی شمار است
گذارم جان و هستی را به راهت
که قربانی قرین افتخار است
نمی خواهم ببینی گریه هایم
ولی این گریه ها بی اختیار است
به سختی گر چه عاشق در فشار است
امیدم دیدن سیمای یار است
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
خداوندا وجودم در عذاب است
دلم در آتش هجران کباب است
جهنم گشته دنیا بی نگارم
عذابم از چه کار ناصواب است؟
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
دیدگاه و پیام شما
نظر توسط محمد چاکرالحسینی
خیـــــــــــلی خوب
الهی هر چه زودتر فرصت گریه شوق برسد،،
وچشمان ماچنین لیقتی را حس کنند
نظر توسط Mofidifar Admin
حاجت روا شوید ان شاءالله
نظر توسط Jarbara
من هم بعضی مواقع شعر میگم ولی همه وقت نمی تونم شعر بگم شعر باید خودش بیاد
نظر توسط Mofidifar Admin
در پناه حق سالم و موفق و سرافراز باشید ان شاءالله