نتیجه اعمال خوب و بد **
مقدمه
در خلال این حکایت ماجرای دو همسفر نقل می شود که یکی انسانی عابد و نیکوکار و دیگری گناهکار و فاسق است و هر کدام نتیجه ی اعمال و رفتار خود را می بینند
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
آخرین تغییرات:
توسطحسین مفیدی فر
نسخه چاپی شعر

صالحی با فاسِقی شُد هَمسَفر
تا که وارد شُد بِه شهری در گُذر
هر یک از آنها برای کار خویش
می رود در راه مقصودش به پیش
عبد صالح شد به مسجد در نماز
تا کُند با خالقش راز و نیاز
مرد فاسق جانب کاباره شد
پس درآن، حالِ خُمارش چاره شد
چونکه بیرون آمد آن مرد خدا
پیش در شد سرنگون از پلّه ها
از همین رو دست و پیشانی شکست
خون بر آمد بر سر و صورت نشست
در همین حالت بیامد همسفر
پس بدید آن زاهد و زخمی به سر
با تمسخر خنده می کردش به حال
نیش خود را زد برآن نیکو خصال
پس بگفتش : « من که مستم از شراب،
فارغ ام از بحثِ اعمالِ صواب،
چونکه از کاباره بیرون آمدم،
شاد و خوش، مست و دگرگون آمدم،
سکه ای پیدا نمودم از طلا
پس ببین بَختم چه آورد از کجا !!!
چون تو هم رفتی به مسجد، اینچنین
مُزد خود را پس گرفتی از زمین!... »
از کنایاتی که می زد آن لعین
درد زاهد شد مضاعف اینچنین
پس کمی در کار خود اندیشه کرد
تا بداند حکمت آن زخم و درد
در همان شب ساعتی احیا نمود
دردِ دل با خالقِ دانا نمود
پس بگفت: « .... ای عالم سر نهان
راز این حکمت نما بر من عیان
تا شود درمان تمام دردِ من
از تو آرامش بگیرد روح و تن....»
در جوابش پیک رحمانی رسید
پس به گوش دل چنین پاسخ شنید:
« ای عزیزم بنده ی حق باورم
من خودم بر بندگانم یاورم
این که افتادی زمین، خِیر تو بود
مصلحت اینجا چنین حُکمی نمود
چونکه دیروزت نمایان گشته بود
فرصت عمرت به پایان گشته بود
گرچه بودت این مقدّر ای بصیر!
تا شوی زیر تریلی در مسیر،
چون که دیدم از تو شُکر و بندگی
بار دیگر بر تو دادم زندگی
چون برفتی مسجد و خواندی نماز
شد به سی سالی دگر عمرت دراز
پس نمازت آن اجل را پس نهاد
بار دیگر عمر نیکو بر تو داد
گر عوض کردم اجل را با غَمی
پیش آن ماتم بُوَد این چون نَمی
سختی دنیا سراسر اندک است
سوزشش بر مردمان چون شمعک است
مؤمنان را سختی دنیا عطاست
فاسدان را زینت دنیا بلاست
سختی دنیا مقامت می دهد
در طریقت انسجامت می دهد
چونکه بینی ثروتی بر مَرد و زن
کمترین احسان بُوَد از سوی من
دفعه ای چون شُکر حق گوید زبان
بوده افضل از تمام این جهان
قدرت فهم و عبادت از خداست
شُکر اگر گفتی، بدان از لطف ماست
شکر نعمت خود عطایی دیگر است
شکر نعمت از عطا بالاتر است
پس تو را شکری مُداوم لازم است
متّقین را شکر یزدان دائم است
سکه ای را هم که فاسق جُسته بود
کی بُوَد بر او کلید کسب سود
بهر او تقدیر ما بودش به گنج
تا رسد بر ثروتی بی درد و رنج
آن گناه و معصیت شد سَدِّ راه
پس ببین او را که می افتد به چاه
فاسقِ بیچاره را کردم رها
دلخوشش کردم به چیزی کم بها
سکّه او را از هدف دورش کند
در ضلالت شاد و مسرورش کند
بار دیگر می خورد امشب شراب
می شود حالش از آن مُسکر خراب
چونکه آید جانب مهمانپذیر
می رود زیر سواری در مسیر
چون خودش هم بندِ عُمرش را بچید
پس بمیرد در ضلالت آن پلید ....»
صالح از خوابش پرید از این خبر
پس روان شد در پِیِ آن همسفر
در سحر او را به راهی مُرده دید
دید از آن سری که در رویا شنید
پس چنین آمد بر آن زاهد جواب
خِبره شد بر آخرِ شرّ و صواب.
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
دیدگاه و پیام شما
نظر توسط ناصر
نظر توسط
ممنونم از اظهار لطف حضرتعالی و ابراز محبت تان
بنده هم از خداوند کریم برای تان بهترین ها را مسئلت می کنم
سلامت و موفق و سرافراز باشید ان شاءالله
نظر توسط
نظر توسط
ممنونم از اظهار لطف حضرتعالی
سلامت باشید ان شاءالله
نظر توسط مصطفی درویشی
نظر توسط
چند شعر با این موضوع سروده ام اما نمی دانم برای منظوری که دارید مناسب هست یا نه
لینک آنها را می فرستم ملاحظه بفرمائید
http://mofidifar.com/حکایات/دوزخ
http://mofidifar.com/حکایات/عذاب
http://mofidifar.com/حکایات/غفران
http://mofidifar.com/حکایات/منکر-قیامت
نظر توسط
نظر توسط
نظر توسط
نظر توسط
نظر توسط Mofidifar Admin
نظر توسط Mofidifar Admin
نظر توسط Mofidifar Admin
نظر توسط Mofidifar Admin