درخواست از خدا **
مقدمه
به نام خداوند فضل و کرم
در اینجا ماجرای تحقق آرزو و خواسته های دو نفر از خدا در قالب حکایتی منظوم بیان شده که چگونه خداوند آنها رااجابت نموده است
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
آخرین تغییرات:
توسطحسین مفیدی فر
نسخه چاپی شعر
خدا نامش سرآغاز کلام است
که بر ما فیض و لطفش مستدام است
خداوندی که هر دم در عنایت
ندارد فضل و احسانش نهایت
همان یکتا خدای ذوالجلالی
که ممکن می نماید هر محالی
دو فرد نوجوان با فکر روشن
در آن زیباترین فصل شکفتن،
رفیق و همدم و همخانه بودند
به روزی از خدا صحبت نمودند
یکی گفت از خداوندی که داناست
از آن ربی که رحمانی تواناست
بگفت : از او عطا خواهم فراوان
عنایاتی وسیع از فضل و احسان
من از او بهترین مسکن بخواهم
میان خوشگلان یک زن بخواهم
بخواهم باغ سرسبزی پُر از گُل
پر از سیب و انار و سَرو و سُنبل
بخواهم شرکتی از او که در آن
ثمر باشد خلایق را فراوان
هزاران تن در آن پیوسته شاغل
کثیری بهره مند از سود حاصل
چنان گردم قوی در سطح دنیا
که با پارو رود پولم به بالا....»
میان حرف او آمد رفیقش
که شاید بس شود میل عمیقش
بگفت : «ای گل پسر بس کن طمع را
که بینم کم جهانی این ولع را
بگو یکباره دنیا را سراسر
خدا بخشد تو را جان برادر!!!
ولی بر بنده حاجت اینچنین نیست
نیازم غیر صد متری زمین نیست
بسازم خانه را هم با یکی وام
که می بینم خیالات تو را خام
مرا دکان بقالی کفایت
اگر ایزد دهد روی عنایت....»
زمان بگذشت و سی سالی پس از آن
به طور اتفاقی در خیابان،
رفیقان چونکه همدیگر بدیدند
به رغبت همدگر در بر کشیدند
زبان بر یاد آن دوران گشودند
از احوالات هم پرسش نمودند
بگفت آن اوّلی از وضع و کارش
که دارد شرکت و بربسته بارش
مرتب از خودش مرد زبل گفت......
از احداث دو تا برج و هتل گفت.....
از آن ویلا که قصری در شمال است ......
درآمدها که از راه حلال است ....
بگفت از ایزدم دیدم عنایت
دعایم شد اجابت در نهایت
خدا بخشیده اینها در جوابم
که او پر کرده اکنون هر حسابم....
پس از آن دومی گفت از خیالش
که باشد مختصر آمال و مالش
به هر صورت بگفت از لطف معبود
همان دارم که بر من آرزو بود
فراهم گشته مسکن قدر آن فکر
ندارم غیراز آن هم قابل ذکر
بگفت آن اوّلی: «دیدی کرم را؟
که بر ما داده شد این بیش و کم را
بدیدی رحمت یزدان روان است؟
خدا دریای فضلش بی کران است؟
بدیدی هر کسی را آرزو بود
خدایش هم کفایت بهر او بود؟
الهی بشکند دستان هر فرد
که از ایزد تمنای کمی کرد....»
همین را گفت و از بالا درختی
شکست و زد به ایشان زخم سختی
شکست از آن دو تن دستی که رازی
شود افشا به کار چاره سازی
در آن دم گرچه ایشان مات دردند
ولی از صحنه کشفی تازه کردند
مشخص شد که در درگاه معبود
توقع از خدا در هر دو کم بود
یقین ما هر چه از یزدان بخواهیم
نم از دریای رحمانی نکاهیم
لذا بهتر که ما ساکت بمانیم
که ما از خوب و بد چیزی ندانیم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
☆☆☆☆☆
خدایا من چه دانم خیر و شر چیست؟
چه می دانم که فردایم خبر چیست؟
تو خورشیدی که تاریکی نداری
به عالم هم به جز رحمت نباری
زمین را در میان کهکشان ها
معلق کرده ای در آسمان ها
زمین میدان روز امتحان است
که آن هم ذره ای در کهکشان است
تمام شهر ما هم نقطه ای بیش
نباشد از زمین در چشم درویش
در این یک نقطه باغ و خانه ها نیز
بُوَد یک ذره از آن گرد ناچیز
بخواندی کل دنیا را تو اندک
ولی دلخوش منم مانند کودک،
که گاهی آرزویش می شود هیچ
سرابی پوچ و تو خالی پر از پیچ
خداوندا تو رب بنده هایی
لذا دانای مایحتاج مایی
از این رو در دو عالم یا الهی
مقدر کن تو بر ما هر چه خواهی
به دنیا هرچه می خواهی عطا بخش
به عقبی هم گناه و جرم ما بخش
ببر از بین ما هر درد و غم را
فنا کن ظلمت و فقر و ستم را
اگر بر ما نشان از بندگی نیست
تو را هم پیشه جز بخشندگی نیست
لذا هرگونه رحمت سهم ما کن
به ما از بهترین هایت عطا کن
که در دنیا به جز نعمت نبینیم
به عقبی هم به جز رحمت نبینیم
ببخش این انتظارم از تو کم بود
که از دریای رحمت مثل نم بود
لذا بر ما چنان فرما عنایت
که خود دانی، به وسعت بی نهایت....
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
دیدگاه و پیام شما
نظر توسط ماندانا
نظر توسط
ممنونم از لطف و حسن نظر تان
سلامت باشید ان شاءالله
نظر توسط Mofidifar Admin
چند شعر با این موضوع سروده ام اما نمی دانم برای منظوری که دارید مناسب هست یا نه
لینک آنها را می فرستم ملاحظه بفرمائید
http://mofidifar.com/حکایات/دوزخ
http://mofidifar.com/حکایات/عذاب
http://mofidifar.com/حکایات/غفران
http://mofidifar.com/حکایات/منکر-قیامت
نظر توسط Mofidifar Admin
چند شعر با این موضوع سروده ام اما نمی دانم برای حکایات/غفران
http://mofidifar.com/حکایات/منکر-قیامت
نظر توسط Mofidifar Admin
نظر توسط
نظر توسط Mofidifar Admin
نظر توسط
نظر توسط Mofidifar Admin
نظر توسط Mofidifar Admin
نظر توسط نیکو
نظر توسط
تشکر
سلامت باشید ان شاءالله
نظر توسط
اینجانب ازتبار یزد محمدچاکرالحسینی از اشعار دلنشین
شما لذت بردم برقرار باشید ومستذام اما از رضا قلدر
گفتید که درست هم گفتید ولی از زور گوئیهای او نگفتید
از بی دینی او حرفی نزدید از عیاشی اوهیچ بر زبان
نیاوردید اگر رعایت دین کرده بود اگر چادر راازسر زنهای
مسلمان برنداشته بود اگراینقدر دل سخت نبود باهمه بی
سوادیش مردی کار آمد بود در هر حال بنده حقیر از
همه اشعار شما استفاده کردم وبهره گرفتم متشکرم
نظر توسط Mofidifar Admin
ممنونم از لطف حضرتعالی و ابراز محبت تان
بله درست می فرمائید
بنده هم تمام عملکرد رضاشاه را تایید نکرده ام
بنده ایجاد امنیت و سازندگی های رضاشاه را ستوده ام
سلامت باشید ان شاءالله
نظر توسط
شما اگر موردی از عیاشی وی سراغ دارید بیان فرمائید تا بنده هم مطلع شوم
متشکرم
نظر توسط Mofidifar Admin