ازدواج ایرانی **
مقدمه
در ایران نگاه مردم به ازدواج نه با آموزه های دینی سازگار است و نه با اندیشه ی انسان عصر جدید همخوانی دارد
خداوند حکیم در قرآن کریم ازدواج را عامل آرامش انسان معرفی کرده و حال آنکه واقعا در ایران اکثر ازدواج ها نه تنها موجب آرامش نیستند بلکه زندگی را تلخ و عذاب آور می کنند....
و این نشانه ای از دور شدن ما از ارزشهای والای دینی و احلاقی است
و این نشات گرفته از فقر فرهنگی است.....
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
آخرین تغییرات:
توسطحسین مفیدی فر
نسخه چاپی شعر

شبی بعد از دو سالی از وصالم
گذشتم از خیابان با عیالم،
که مأموران پاک گشت ارشاد
گرفتندم کنار برج میلاد
یکی شان با نگاهی غرق تهدید
بیامد نسبت ما را بپرسید
بگفتم: « ای برادر! او عیال است
دو سالی می شود بر من حلال است »
بگفت : « اسناد خود را رو نمایید
و الا در اوین مهمان مایید »
بگفتم: « مدرکی همراه ما نیست
که این جرمی به قانون شما نیست »
بگفت: « ای مفسدان ! با ما بیایید
که بی خود در پی چون و چرایید
عیان باشد شما در ارتباطی اید
و از غفلت به راه انحطاطی اید
که ما هر منحرف را با درایت
بگیریم از گذر بهر هدایت
تو هم با او خطا کارید و مظنون
به جرمی بر خلاف عرف و قانون »
بگفتم: « ما نه همراز و رفیق ایم
نه با هم همدم و یارِ شفیق ایم
که ما طبق قرار عقد دائم
زن و شوهر شدیم از راه سالم
گمانم جان حاجی تازه کارید
تخصص در چنین کاری ندارید
اگر مأمور محو منکرات اید
چرا پس غافل از برخی نکات اید؟!
علامات زن و شوهر ندانید
از این رو هر کسی را هرزه خوانید
موارد را که جویی، خوش لباسند
یقین خوش تیپ و جلف و با کلاسند
لبان سرخ شان همچون گیلاس است
به پهلو کتف شان هم در تماس است
تداعی می شود شیرین و فرهاد
که دائم دست شان در دست هم باد
ولی دستان ما از هم جدا بود
سه متری هم فضای بین ما بود
ببین رَخت و لباس ما چروک است
لبان خشک ما همچون بلوک است
تمام منکراتی ها مداوم
نگاهی بین شان باشد ملایم
نگاهی از سر مهر و محبت
نشان از منتهای میل و رغبت
ولی اینجا خودت باشی گواهی
که من بر وی نمی کردم نگاهی
یقین آنان که اهل منکرات اند
کنار هم چنان نقل و نبات اند
ولی ما هر دو مان چون زهر ماریم
مدام از هم پی راه فراریم
بُوَد در دست آنان کیک و ساندیس
و یا بر بستنی هر یک زند لیس
ولی در دست ما بین ؛ خوردنی نیست
لواشک یا پفک یا بستنی نیست
همان هایی که در فسق و فساداند
کنار هم یقین خندان و شادند
ولی ما خسته و غمگین و زاریم
ببین از غم به حال انفجاریم
تمام منکراتی ها مرتب
کلام و حرف شان باشد مؤدب
بیان واژه ها همچون گل یاس
از آنان می شود گویای احساس
به شدت نزد یکدیگر عزیزند
فدای هم شوند و عشوه ریزند
ولی ما بهر هم مانند زهریم
سه روزی می شود بیهوده قهریم.... »
پس از تفهیم و شرح بی گناهی
که ثابت شد، گرفته اشتباهی
تشکر کرد و کلی معذرت خواست
پس از آن هم روال قصه پیداست
برفتم سوی منزل با عیالم
به یاد دوره ی پیش از وصالم .
که ما هم همدل و بی کینه بودیم
برای هم، چنان آئینه بودیم
ولی اکنون شدیم از هم فراری
که در ما خفته عشق و مهر و یاری
کشیدم خاطر آن دوره آهی
به روی همسرم کردم نگاهی
بدیدم اشک چشمانش روان بود
که او هم غرق یاد آن زمان بود
بگفتم: « یاد آن دوران به خیر است
قطار عمر ما در حال سیر است
ولی ما غافل از عمر عزیزیم
به واقع در پی کسب چه چیزیم؟
چرا ما همدل و عاشق نماندیم؟
نوای همدلی با هم نخواندیم ؟ »
بگفت « ای بی وفا قدر وجودم
ندانی ؛ من همان هستم که بودم
نمی باشی تو اما مثل دیروز
چه شد آن آتشین عشق دل افروز؟
نمودی یاد عشق ام را فراموش
نگردی دیگر از من مست و مدهوش
جمالم آن زمان ها خوشترین بود
بیاناتم نوایی دلنشین بود
ولی اکنون ندارم رنگ رخسار
تمام گفته ام باشد دل آزار
نمی خواهی دگر رویم ببینی
زمانی پای گفتارم نشینی
به حرف دیگران چون می دهی گوش
لذا گردیده آن شمع تو خاموش
بگفتم: « گر عوض گشتم تو کردی
تو در من کشته ای احساس مردی
شدم از خاطر و ذهن ات فراموش
از این رو شمع عشق ام گشته خاموش
بکوبیدی سرم وضع فلانی
که ثروتمند و خان شد ناگهانی
حریم و حرمت دل را شکستی
مسیر عاشقی بر بنده بستی
خودت آن روز اول خاطرت هست،
که گفتی: «با منی همواره دربست... »؟
بگفتی: «گر مرا باشی تو همسر
کنارت، کنج چادر می کنم سر»
ولی امروزه خواهی خانه ؛ خانی
فلان ماشین و مبلی آنچنانی
نمی دانی مگر سطح مخارج
که می خواهی سفر رفتن به خارج
مگر بر گنج قارون من نشستم
و یا اعیان و آقازاده هستم،
که می خواهی النگوهای عالی
به هر سال جدیدی مبل و قالی....
ندانستی از اول کار من چیست؟
به غیر از یک موتور سرمایه ام نیست
بخواهی مرگ من را از نداری
بگو شوهر گرفتی یا سواری؟
فروشی یوسف ات را مفت و ارزان
امان از وضع این بازار ایران
امان از جهل و فقر و بیسوادی
بمیرد این فشار اقتصادی
در آمد با ریال بی بخار است
ولی خرجی حسابش با دلار است....»
به این صورت یکی گفتم یکی گفت
شنیدم یا که او از بنده بشنفت
پس از کلی سخن های اساسی
به استدلال و روی حق شناسی،
مشخص شد که ما با سوء تدبیر
نمودیم از جهالت هر دو تقصیر
لذا آن شب مقرر شد از آن پس
شود آن نا خوشی ها بین مان بس
پس از آن در کنار هم بکوشیم
به غیر از شهد خوشبختی ننوشیم....
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
دیدگاه و پیام شما
نظر توسط وزیری.سید محمد
تشکر
بخدا شما ملک الشعرای ایران هستید
موفق باشید
نظر توسط حسین مفیدیفر
شما به بنده لطف دارید و این از بزرگواری شماست
از اظهار لطف تان بی نهایت سپاسگزارم
سلامت و موفق و سربلند باشید
ان شاالله
نظر توسط فرید
اوقات خوش را به هم میزند
الهی ای فلک چرخت نگردد که چرخت آرزو هارا بهم زن
نظر توسط Mofidifar Admin
سلامت و موفق و سرافراز باشید
ان شاءالله
نظر توسط علیدادرحیمی
داستان آموزنده ای بودکه برای جوانان امروزی خیلیموثراست نه برای من که ۶۴سال قبل ازدواج کرده وباخوب بدش ساخته ام.موفقباشید.رحیمی
نظر توسط
ممنونم از لطف حضرتعالی و ابراز محبت و اظهار نظر تان
سلامت و پایدار باشید ان شاءالله